مذهبی
سلام به وب من خوش آمدید.
جمعه 4 بهمن 1392برچسب:تشرفات, :: 21:28 ::  نويسنده : سعید

 

 عالم جلیل آخوند ملا زین العابدین سلماسى (ره ) فرمود: روزى در مـجلس درس فخر الشیعه , آیة اللّه علامه بحر العلوم (ره ) در نجف اشرف نشسته بودیم ,که عالم محقق جناب میرزا ابوالقاسم قمى – صاحب کتاب قوانین -براى زیارت علامه وارد شدند.

آن سـال , سـالى بود که میرزا از ایران براى زیارت ائمه عراق (ع ) و حج بیت اللّه الحرام آمده بودند.
کسانى که در مجلس درس حضور داشتند که بیشتر از صد نفر بودندمتفرق شدند.
فقط من با سهنفر از خواص اصحاب علامه , که در درجات عالى صلاح و ورع و اجتهاد بودند, ماندیم .
محقق قمى رو به سید کرد و گفت : شما به مقامات جسمانى (به خاطر سیادت ) وروحانى و قرب ظـاهـرى (مـجـاورت حـرم مـطـهـر امیرالمؤمنین (ع )) و باطنى رسیده اید.
پس از آن نعمتهاىنامتناهى , چیزى به ما تصدق فرمایید.
سـید بدون تامل فرمود: شب گذشته یا دو شب قبل [تردید از ناقل قضیه است ] براى خواندن نمازشـب بـه مسجد کوفه رفته بودم .
با این قصد, که صبح اول وقت به نجف اشرف برگردم , تا درسهاتعطیل نشود.
[سالهاى زیادى عادت علامه همین بود.
]وقـتـى از مـسـجـد بـیرون آمدم , در دلم براى رفتن به مسجدسهله شوقى افتاد, اما خود رااز آنمـنـصـرف کردم , از ترس این که به نجف اشرف نرسم , ولى لحظه به لحظه شوقم زیادتر مى شد وقلبم به آن جا تمایل پیدا مى کرد.
در هـمـان حـالـت تردید بودم که ناگاه بادى وزید و غبارى برخاست و مرا به طرف مسجد سهلهحرکت داد.
خیلى نگذشت که خود را کنار در مسجدسهله دیدم .
داخل مسجد شدم , دیدم خالى اززوار و مترددین است جز آن که شخصى جلیل القدرمشغول مناجات با خداى قاضى الحاجات است آن هـم با جملاتى که قلب را منقلب وچشم را گریان مى کرد.
حالم دگرگون و دلم از جا کندهشد و زانوهایم مرتعش و اشکم از شنیدن آن جملات جارى شد.
جملاتى بود, که هرگز به گوشمنـخـورده و چشمم ندیده بود, لذا فهمیدم که مناجات کننده , آن کلمات را نه آن که از محفوظات خودبخواند, بلکه آنها را انشاء مى کند.
در مـکان خود ایستادم و گوش مى دادم و از آنها لذت مى بردم , تا از مناجات فارغ شد.
آنگاه رو بهمن کرد و به زبان فارسى فرمود: مهدى بیا.
پیش رفتم و ایستادم .
دوباره فرمود که پیش روم .
باز اندکى رفتم و توقف نمودم .
براى بار سوم دستور به جلو رفتن داد و فرمود: ادب در امتثال است .
[یعنى تا هر جا که گفتم بیا نهآن که به خاطر رعایت ادب توقف کنى .
]من هم پیش رفتم تا جایى رسیدم که دست ایشان به من و دست من به آن جناب مى رسید.
ایشانمطلبى را فرمود.
آخـوند ملا زین العابدین سلماسى مى گوید: وقتى صحبت علامه (ره ) به این جارسید, یک باره ازسخن گفتن دست کشید و ادامه نداد و شروع به جواب دادن محقق قمى راجع به سؤالى که قبلاایشان پرسیده بود کرد.
آن سؤال این بود, که چرا علامه باآن همه علم و استعداد زیادى که دارند,تـالـیفاتشان کم است .
ایشان هم براى این مساله دلایلى را بیان کردند, اما میرزاى قمى دوباره آنصحبت حضرت با علامه را سؤال نمود.
سید بحرالعلوم (ره ) با دست خود اشاره کرد که از اسرار مکتومه است .

 

 تشرف حاج شیخ محمد کوفى شوشترى

متقى صالح , حاج شیخ محمد کوفى شوشترى , ساکن شریعه کوفه فرمود: در سال ۱۳۱۵ با پدر بزرگوارم , حاج شیخ محمد طاهر به حج مشرف شدیم .

عادت من این بود که در روز پانزدهم ذیحجة الحرام , با کاروانى که به طیاره معروف بودند رجوع مى کردم , به خاطر آنکـه آنها سریع تر برمى گشتند.

 

تا حائل با آنها مى آمدم و درآن جا از ایشان جدا مى شدم و با صلیب آمده , آنها مرا به نجف مى رساندند,ولى در آن سال تا سماوه (از شهرهاى عراق ) همراه ما آمدند.
من در خدمت پدرم بودم و از جنازها (کسانى که به نجف اشرف جنازه حمل مى کنند)براى ایشان قاطرى کرایه کرده بودم , تا او را به نجف اشرف برساند.
خودم هم سوار برشتر به همراهى یک جناز,مـسـیـر را مى پیمودم .
در راه نهرهاى کوچک بسیارى بود وشتر من به خاطر ضعف , کند حرکت مى کرد.
تا به نهر عاموره , که نهرى عریض وعبور نمودن از آن دشوار است , رسیدیم .
شتر را در نهرانـداخـتـیم و جناز کمک کرد تااز آن جا عبور کردیم .
کنار نهر بلند و پر شیب بود.
پاهاى شتر را باطـنـاب بستیم و او راکشیدیم , اما حیوان خوابید و دیگر حرکت نکرد.
متحیر ماندم و سینه ام تنگ شـد, به قبله توجه نمودم و به حضرت بقیة اللّه ارواحنافداه استغاثه و توسل کردم و عرض نمودم :یافـارس الـحـجـاز یـا ابـاصالح ادرکنى افلاتعیننا حتى نعلم ان لنا اماما یرانا و یغیثنا(آیا به فریاد مانمى رسى , تا بدانیم امامى داریم که ما را همیشه مد نظر دارد و به فریادما مى رسد؟)ناگاه , دو نفر را دیدم که نزد من ایستاده اند: یکى جوان و دیگرى کامل مرد بود.
به آن جوان سلامکـردم .
او جـواب داد.

ادامه مطلب:



ادامه مطلب ...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 34 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان