مذهبی
سلام به وب من خوش آمدید.
پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, :: 20:2 ::  نويسنده : سعید

مادرم پروتستانت و پدرم ارتودکس است . تحصيلاتم را در يک مدرسه ي کاتوليک گذراندم و در محيط و خانواده ي مسيحي بزرگ شدم . البته اعتقاد به مسيحيت در خانواده ي ما بيشتر بيشتر جنبه ي سنّتي داشت تا عملي مخصوصا که ما داراي يک پيشينه ي اروپايي بوديم و من در واقع مسيحي بودم چون پدر و مادرم مسيحي بودند . ان شاء‌ الله خدا هر دوي آن ها را هدايت کند .
من فکر مي کردم مسيحيت دين بر حق هست و خودم را ملزم مي کردم که آن را باور کنم ...اما مسيحيت براي من فقط يک اعتقاد بود و براي خيلي از سؤالاتم جوابي وجود نداشت .
از خودم مي پرسيدم که آيا اين يک دين کامل براي تمام جوامع بشري است ؟؟ من فکر مي کنم که مسلمان شدن براي يک مسيحي يا يک يهودي راحت تر باشد چون اون ها بالاخره داراي يک ريشه مشترک هستند و اون اعتقاد به خدا است . ولي براي کسي که اصلا خدا رو قبول نداره سخت تر هست چون آن ها بايد از پايه شروع کنند . تازه بايد اول خدا رو بشناسند و به خدا اعتقاد پيدا کنند .
خدا رو شکر مي کنم که من را هدايت کرد.

۲-  چقدر وقته که شما مسلمان شديد و وقتي دين اسلام را پذيرفتيد چند ساله بودين ؟
وقتي که 18.5 ساله بودم مسلمان شدم ( فکر مي کنم ماه آگوست  بود ) . حالا من در ماه مارس 23 ساله ميشم.

۳- ميشه لطفا برای ما بگين که چه چيز باعث شد که شما مسلمان بشين، و قضيه شیعه شدنتون رو توضيح بدين؟
من به مدرسه کاتولیک ميرفتم و يکی از درس های اصلی مان درس ادیان بود. نميدونم برای چی ولی تو قلبم احساس ميکردم علاقه دارم در مورد اسلام بيشتر ياد بگيرم و به همين دليل هم درس معماری اسلامی را انتخاب کردم.
الحمد الله من دوستانِ مسلمان زيادی داشتم. معمولا خيلی سوال پيش می آمد، مثلا چطور ممکنه حضرت مسیح خدا باشد؟؟...و سؤالات دیگر….ولی من جوابی نداشتم.
در تنهايی از خدا ميخواستم که به من کمک کُنه. من هيچ قانون خاصی نداشتم که به اون پای باند باشم. ثبات نداشتم، همه چيز برام خيلی مبهم بود.
يک موقع شاهد يک مناظره بين يک مسلمان و يک مسيحی بودم….من واقعا شوک شده بودم…حرف های شخص مسلمان برای من خيلی بيشتر با معنا و منطقی بود!
آن چه باعث تغییر اعتقادات من و درک حقیقت شد، صبر بود و شکییایی، تحقيق بود و باز هم تحقيق. يک مسيحی نميخواهد راه زيادی را برود. بعضی از حقايق را ميتوان در انجيل خواند. مثلا در مورد بعضی از مطالب، من خودم تا روزی که آنها را در انجيل خواندم، هرگز نمی دانستم که اينها در انجيل وجود دارد. … مثلا اينکه زن بايد موی خود را بپوشاند و يا اينکه خوردنِ گوشت خوک و ماهی بدونِ فلس ممنوع باشد…این ها همه در انجيل هست!
هر چه بيشتر درباره اسلام می آموختم کمتر ميتوانستم آنرا رها کنم. چون اگر من تحقیقاتم را نيمه کاره رها ميکردم، حقيقت را انکار کرده بودم. و با خود ميگفتم جواب من به خدا در روز قیامت چيست؟ هيچکس را نبايد از آموختن محروم کرد….اسلام ما را به آموختن تشویق ميکند، در حالی که ادیان ديگر از بالا رفتن سطح آگاهیِ مردم وحشت دارند.

۴- آيا شيعه شديد يا سني؟ چرا
من شيعه شدم. در منطقه اي زندگي ميکنم که اکثر مسلمان ها شيعه هستند. وقتي که به دبيرستان ميرفتم يک دوست سني داشتم که باهم مثل خواهر بوديم. بعد از ديپلم وقتي که من شيعه شدم، دوستم من را به خانوادش معرفي کرد و از آنجا بود که من بيشتر در مورد مذهب سني اطلاعات پيدا کردم. الحمدلله من اساتيد بزرگي داشتم که وقتي در مورد مسائل مذهب شيعه سوالاتي برايم پيش ميومد آنها به من خيلي کمک ميکردن. بعد از مدتي اون دوست سني ام هم شيعه شد، و الان يک شيعه واقعي هست.
کتاب مقدس قرآن بهترين دليل و شاهد براي پيروي از مکتب اهل البيت هست. ميدونيد که قبلا من مسيحي بودم، ديني که پر از نکات ضد و نقيض است. با اين وجود، من اگه ميخواستم دينم را عوض کنم، تنها ديني را انتخاب ميکردم که کامل و بي عيب و نقص باشه، و اون ديني غير از شيعه نبود
در صحيح بخاري، اونقدر تناقضات وجود داره که من نميتونم بفهمم که چطور ممکنه يک آدم عاقل از اون پيروي کنه. در اين مورد ميشه زياد بحث کرد، ولي وقتي که شما منطق را پيش روي خود بگذاريد، يعني منطقي فکر کنيد، همه چيز کاملا واضح و روشن هست.

 

۵-  آيا بعد از تشرف به اسلام اسمتان را عوض کرديد؟ چه نامی را انتخاب کرديد و چرا؟
بله من اسمم را عوض کردم. به فاطمه.خوب... همين که اسم فاطمه را انتخاب کردم جواب سوالتون رو ميده!
مطالعه زندگی بی نظیرترین زنِ تاريخ مرا واقعا دگرگون کرد. هر گاه نامش را ميشنوم، حتی اگر در مجلس امام حسين (ع) باشد، قلبم به شدت متاثر ميشود. به خاطر دارم که وقتی تازه مسلمان شده بودم يک شب به مجلسی رفته بودم که سخنران آن مجلس درباره سيده فاطمه سلام الله عليها صحبت ميکرد. روایتی را تعريف کردند که پيامبر (ص) دخترش فاطمه را می بوسید و می بوببد و می فرمود که من از فاطمه عطر و رایحه میوه ها و گلهای بهشتی را استشمام ميکنم. (خواهش ميکنم اگر اين روایت را کاملا درست نگفتم مرا ببخشید، چون چند سال پيش آن را شنيده ام و نمی توانم به طور دقيق آن را به خاطر بیاورم) . هرگز نمی توانم احساسی که از شنيدن اين روایت به من دست داد را توصيف کنم . احساس ميکردم که قلبم به طورِ عجيبی با عشق او عجین شده است.
هر چه بيشتر از عشق به فاطمه (س) ميگويم بيشتر احساس شرمندگی می کنم…آخر من کجا و او کجا؟؟ من کی ميتوانم مانند او باشم؟؟ شرمنده ام که اصول اخلاقی و معنوی را مطابق با آن الگویی که فاطمه زهرا (س) برای ما قرار داده است دنبال نمی کنم.

انشاالله ما بايد دعا کنيم که خدا به ما کمک کند که بتوانيم مثل او باشيم و در همه مراحل زندگی از فاطمه زهرا (س) پيروی کنيم.

۶-  آیا در مسیری که انتخاب کرده بودید مشکلاتی هم داشتید؟ عکس العمل خانواده و دوستانتان نسبت به تصميمی که گرفتید چه بود؟
زمانی که من مسيحی بودم، دوستان مسلمان و مسيحی بسياری داشتم. دوستان مسلمان من فقط آن چیزهایی از اسلام را که دوست داشتند انجام می دادند. مثلا ممکنه نماز ميخواندند، ولی به موسيقی هم گوش می دادند، حجاب نداشتند، و حتی بعضی وقت ها کمی مشروب هم ميخوردند. ( )
وقتی مسلمان شدم، بعضی از دوستانم واقعا متعجب شدند، ولی خوب بعضی ديگر انتظارش را داشتند. آن زمان بود که تقريبا همه دوستانِ مسيحی و حتی مسلمانم را از دست دادم، نه اينکه از همديگر متنفر باشيم، نه، ولی دنيای ما باهم فرق داشت، چيزهای که اونا بهش علاقه داشتند برای من جالب نبود و برعکس . مثلا من سوار ماشين دوستانم که موسیقی سرسام آور داشتند نمی شدم و آنها هم به شرکت کردن در جلسات و مراسم مذهبی علاقه نداشتند، حتی دوستان مسلمانم. برای همين کم کم از هم دور شديم. من دوستانی که به من سودی نمی رساندند را از دست دادم ولی در عوض خدا به من دوستانی داد که اگر زمانی لغزشی داشتم اونها به من کمک ميکردند و بر عکس. با بعضی از دوستان قديمی بازهم در ارتباط هستم، خدا می داند، شايد يک روز آنها هم عوض شوند.
اين را به خاطر داشته باشيد که امام صادق (ع) فرمودند، "کسی که هم نشين شود، با کسانی که با دوستانِ خدا دشمنی ميکنند، قطعا نافرمانی خدا عز عجل را کرده است" (اصول کافی، ج 2، ص379)
مسلمان شدن من برای خانواده ام خيلی سخت بود. اول که مسلمان شدم از خانواده ام پنهان کردم چون ميدونستم اگر بفهمند هرگز قبول نميکنند. چند ماه اول حجاب نداشتم برای اينکه شنيده بودم که بخاطر وضعیتم لازم نبود بپوشم، (البته بعدها فهميدم که بايد می پوشیدم و خيلی ناراحت شدم) خيلی سخت بود که کتاب هایم، جانمازم، قرانم و… را پنهان کنم.. به خانواده ام گفتم که من ديگر گوشت نمی خورم. برای پدر مادرم خيلی عجيب بود!!! من عاشق همه نوع گوشت بودم ولی ناگهان بهشون ميگفتم من ديگه گوشت نمی خورم و فقط يه نوع گوشتِ سالم ميخورم!
دشوارترین قسمت اين آزمايش الهی برای من حجابم بود. وقتی که شروع کردم به حجاب گذاشتن زندگیم خیلی پخش و پلا بود... اون موقع رانندگی نمی کردم و هرگاه ميخواستم برم بيرون به دوستم ميگفتم بياد دنبالم. با کلاه خانه را ترک ميکردم و وقتی ميرفتم تو ماشين حجابم را می پوشیدم. تنها وقتی حجاب داشتم احساس آرامش ميکردم . بدونِ حجاب زندگی برايم خيلی زجرآور بود.
همیشه نگران بودم که مبادا دوستانِ خانوادگی ام من را جايی باحجاب ببينند و به پدر مادرم بگویند. خودم را به دست روزگار سپرده بودم و نمی دانستم که این گردونه زمان من را تا کجا ميبرد.... گذشت و من بلا خره مادرم گفتم. مادرم که بيماری قلبی داشت، خيلی ناراحت شد، و نگران بود که پدرم بفهمد.. يک روز که فکر کنم عيدِ فطر بود رفته بودم خانه دوستم ، يادم نمی آد پدرم به من زنگ زد يا من زنگ زدم به خانه که پدرم بهم گفت که دیگر به خانه بر نگردم. فهميده بود. به من گفتند که مادرم را به خاطر کارهای من بردند بيمارستان...
از ان زمان تا امروز هيچوقت از پدرم نپرسیم که از کجا جريان مسلمان شدن من را فهميدند و هیچ وقت نمی پرسم چون نميخوام گذشت ها را دوباره پيش بیاورم.
آن شب من در خانه دوستم ماندم. روز بعد وقتی پدرم سر کار بود رفتم خانه که مادرم را ببينم. آن لحظه برای من بسيار دردناک بود که مادرم را این چنان رنجیده و آزرده خاطر ببينم. تنها چيزی که مادرم نمی خواست اين بود که پدرم بفهمد ولی اون بلاخره فهميد، نميتوانستم که همیشه قايم بشوم. از مادرم خواستم که به من حق بدهد که مسير زندگیم را خودم انتخاب کنم. به او اطمينان دادم که هر دو آنها را بی اندازه دوست دارم و تنها خواهش من از آنها اين بود که مرا آن طور که هستم بپذیرند. مقدار کمی از وسایلم را جمع کردم و رفتم که خانه دوستم بمانم.. پدرم نمی خواست دیگر من را بيبيند.
وای چقدر حرف زدم! تا صبح ميتونم براتون بگم ولی بلاخره بعد از چند وقت پدرم گذاشت که به خانه برگردم. دو سال در خانه ماندم تا اينکه ازدواج کردم. اين دو سال خيلی برايم سخت گذشت ولی الحمد الله خدا هیچ وقت من را تنها نگذاشت. همچنین عضو يک مرکز اسلامی هستم و شيخ آنجا و خانماشون از نظرِ روحی و معنوی آنقدر به من کمک ميکردند که بتوانم با وجود مشکلاتی که در اين راه داشتم باز هم آن را ادامه دهم. البته از طرقی خوشحالم که پدرم بلاخره فهميد، خیلی برایم سخت بود که نتوانم با او راحت باشم.
از ان موقعی که ازدواج کردم پدر و مادرم نسبت به قبل خیلی بهتر مرا درک می کنندو باورم نميشه که خدا چقدرمرا دوست داردِ و چقدر مهربان است! من و پدرم بلاخره با هم کنار آمدیم و او توانست مسلمان شدن مرا بپذیرد. البته می دانم که هنوز از من دلگير است، اما با گذشت زمان و لطف خدا همه چيز درست ميشود. به هرحال من بايد احترام پدر و مادرم را حفظ کنم.
هيچوقت فکر نمی کردم که پدرم من را قبول کند، اما الله سبحان و تعالی بهم ثابت کرد که بزرگ است . پدرم مرا خيلی دوست دارد.
وقتي به گذشته بر مي گردم، نگاه مي کنم و ناگهان مي گويم: خداي من چه آزمايش قشنگي بود!!
در قرآن کریم سوره انشراح: "به درستی که با دشواری اسانی است"

۷- اسلام براي شما يه سري محدوديت هايي را قاعدتاً‌ بوجود میاره ، مثل حجاب ، نماز در وقت خودش ، كنترل زبان.. چي شد كه اون به ظاهر آزادي ها رو ول كردين و تن به اين محدوديت ها دادين ؟
آزادی؟؟ آزادی چیست؟ اسلام خود، مظهر آزادی است! آزادی این است که بتوانیم از آنچه خدا یرای ما حلال کرده است لذت ببريم.
بله درست است، من بايد خيلی چيزها را در روش زندگیم عوض ميکردم. آدمهایی که باهاشون در ارتباط بودم، جاهايی که ميرفتم، لباسهایی که می پوشیدم، و غیره. بايد عادت ميکردم، مثلا لازم بود که گفت شنود را با غیر محارم را محدود کنم..( البته به اين تغييرات خيلی زود می شود عادت کرد)، اما هرگز نمی گویم که آنها آزادی بودند. البته ممکن است بعضی از اینها برای یک تازه مسلمان سخت باشد، اما در مواجهه با سختی ها باید هدف را در نظر گرفت. این مهم است که بدانیم این سختی ها را برای خاطر چه کسی تحمل میکنیم. اگر به نيتِ اين است که به معشوقمان نزديک شویم،و بدانیم کاری که میکنیم برای رضای اوست، آن وقت دیگر سختی ها را حس نمی کنیم.
باید این نکته را در نظر گرفت که خداوند که این قوانین را برای ما گذاشته است. آیا او نمی داند جه چیزی برای مخلوقاتش بهتر است؟ و چه چیزی به صلاح ماست؟ مثلا ما اگر مريض شويم به دکتر می رویم، نه پیش یک مکانیک. ارتباط ما با خدا هم همين طور است.برای هر قانون و برنامه ای که برای ما گذاشته شده حکمت و دليلی وجود دارد. من اسلام را پذيرفته ام چون دين بر حق هست،
حال که من چنين دين با ارزش و با عظمتی را پذيرفته ام، بايد قوانین و مقرراتی را که در ان وجود دارد نيز رعایت کنم. نباید چنین باشد که از بین احکام و قوانین اسلامی آنهایی را که دوست داریم انتخاب کنیم و بقیه را کنار بگذاریم. ( خواهش ميکنم تصور نکنید منظور من این است که من تمام احکام اسلام را صد در صد رعايت ميکنم، من تازه در ابتدای راه هستم!)


۸- نظرتون نسبت به احکام و اصول اسلامی چیست؟ آيا ان اوايل بعضی از قوانين اسلامی براتون عجيب نبود؟
اسلام و هر چیزی که همراه با آن باشد حالا دیگر جزء زندگی و تمام وجود من است. خوب، در سوال قبلی اشاره کردم که در اسلام برای هر چيز دليل و حکمتی وجود دارد، برای همين من عاشق دینمان هستم. در دین مسیحیت برای خيلی از چيزها نمی توان دليل منطقی پيدا کرد! به خاطر نمی آورم که آن اوايل چه چيزهايی برايم عجيب بود، اما در برخورد با چنين مواردی هميشه به جناب آقای لقايیِ روحانی عالم و آگاه مسجدمان مراجعه ميکردم و ايشون با راهنمايی ها و توضيحاتِ منطقی و معقولانه هر گونه شک و شبهه را برايم برطرف ميکردند.
نکته مهمی که خودم تجربه کردم و دوست دارم به همه توصيه کنم اين است که هميشه برای گرفتن اطلاعات و پاسخ به سوال هایایتان به اشخاص عالم و آگاه مراجعه کنين. این را به این دلیل ميگويم که ميدانم بسياری از مردم چون اطلاعات صحيح درباره اسلام ندارند، فکر ميکنند در اسلام چيزهايی وجود دارد که عادلانه يا منطقی نيست، مثلا در موردِ مسائلِ حقوق زن در اسلام و غيره. اما من با تحقیفاتم متوجهِ شدم که مسائلِ اسلامی نه تنها غير عادلانه نيستند، بلکه بسيار صحيح و منطقی هستند. اسلام عين عدالت است و سراپا شگفتی و زیباییست. اگر به عمق مسائلِ اسلامی بنگریم و حکمت و فلسفه هر يک از را درک کنيم، از ان همه دقت و ظرافتی که در آنها وجود دارد واقعا متعجب ميشويم!!! باور کردنی نيست که دينی که بيش از ۱۴۰۰ سال قبل توسط يک پيامبر امی عرضه شده است، کليه مسائلِ فردی، اجتماعی، سياسی، اخلاقی، تربيتی، پزشکی، مادی، معنوی و غيره و غيره را با تمام جوانب و جزئيات آنها به طور کامل در بر داشته باشد. بنابراين من به همه دوستانم توصيه ميکنم که قبل از قضاوت درباره اسلام، اول به طور صحيح و با چشمانی باز تحقيق کنند. بهترين کسانی که ميتوانند پاسخ گوی سؤالات شما باشند علما و مراجع دينی که به آنها اعتماد دارید هستند.

۹- گفتید که ازدواج کرده اید. میشه از ازدواجتون / همسرتون بگین؟ آیا با این وجود که هر دو شما زندگی بسیار متفاوتی را گذرانده بودید باز هم توانستین وجوه مشترکتان را پیدا کنید، یا همسرتان هم تازه مسلمان بودند؟
من از طريق يکی از دوستانم با همسرم آشنا شدم. او در استراليا به دنيا آماده است ولی در اصل لبنانی و مسلمان شیعه است. ما خيلی باهم تفاهم داريم، مهمترينِ وجه اشتراک ما عشق به دين است.. او همچنین به مسأئل سياسی خيلی علاقه دارد ( که به نظر من خوب است) انشالله ما هر دو سعی ميکنيم در همه موارد به همديگر کمک کنيم. از نظر من تشکيل زندگی مشترک خود يک نوع تحول معنوی، و مرحله زیبایی از زندگی است. من آن را به همه دوستان مسلمانم توصیه ميکنم. البته، ازدواج هم روزهای خوب و هم روزهای سختی دارد، اما برای هر کدام حکمتی وجود دارد.

۱۰- خانواده شما نسبت به ازدواجتان با یک مسلمان چه نظری داشتند؟
وقتی که من مسلمان شدم تا دو سال ازدواج نکردم، برای همين پدر و مادرم وقت زيادی داشتند تا درک کنند که من فقط با يک مسلمان ازدواج ميکنم! سبحان الله! وقتی که ازدواج کردم پدر و مادرم نسبت به من خيلی عوض شدند! مخصوصا پدرم. آنها همسرم و خانواده اش را خيلی دوست دارند، و خیلی خوشحالند که با مردِ خوبی ازدواج کرده ام.


۱۱- قبلا گفتید که تمام قوانین اسلام(شیعه) رو با هم پذیرفتید، نظرتون در رابطه با مرجع تقلید و ولایت فقیه چیه؟
به طور کلی تقلید از یک مرجع اعلم بسيار مهم است، مرجع تقلید تمام قوانين فقهی را ميداند و پس از تحقيقات گسترده و مطالعات عميق در علم فقه و حديث، فتوای خود را صادر ميکند. علم فقه بسياری از جوانبِ زندگی ما را تحت پوشش دارد مثل خمس، نماز، روزه و غيره. برای يک مسلمان تقلید از يک مرجع لازم و واجب است.
ولایت فقیه هم برای من بسیار مهم است. من با تمام وجود اعتقاد دارم که والایت فقیه نه تنها رهبر اسلامی ایران است، بلکه رهبر تمام مسلمانان شیعه در سراسر دنیا است. ولایت فقیه هم نقش دینی و هم سیاسی را دارد و این را میدانیم که دین و سیاست با همند.
امام زمان مااز نظر فیزیکی در میان ما نیست، برای همین من باور دارم که نقش ولایت فقیه این است که مثل نماینده امام مهدی روحی فداه باشد(اين فقط يک تشبیه است که من برای رساندنِ منظورم از ان استفاده کردم)


۱۲- مرجع تقلیدتون چه کسی است وچطوری از فتوی های ایشون با خبر میشید؟
مرجع تقلید من آیت الله سید علی خامنه ای هست. الحمد الله ما در استرالیا خیلی کتاب داریم که به انگلیسی ترجمه شده اند. چند کتاب فروشی وجود دارد وبعضی مساجد و مراکز اسلامی هم کتاب خانه دارند. کتابهای زیادی مخصوصا ازآیت الله سید سیستانی و سید علی خامنه ای در دسترس داریم که بسیاری از مسایل و قوانین علمی اسلامی را در بر دارد.
اگر احیانا نتوانم جواب سوالاتم را پیدا کنم،آدرس ایمل دفتری را دارم که طبق فتوای سید علی خامنه ای به من جواب میدهند. الحمد الله ما این امکانات را در دسترس داریم.

۱۳- چی شد که شما مثل اکثر مردم اسلام رو اون چیزی ندیدید که مسلمونا انجام میدادن ودر موردش تحقیق کردین؟
چرا، من هم آن اوایل قضاوت کردم. برای اینکه در خانوادای یونانی بزرگ شده ام، باورهایی اشتباه درباره مسلمانان داشتم.(تاریخ جنگ بین یونانی ها و ترک های مسلمان) پس فکرش را بکنید که چه چیزهایی به من گفته میشد!!!
وقتی به دبیرستان رفتم، چون در منطقه ای زندگی میکردم که مسلمانان زیاد داشت، بسیاری از دوستان خوبی که پیدا کردم مسلمان بودند. برای همین کم کم فهمیدم که اشتباه درباره آنها قضاوت میکردم. هر وقت سوالی داشتم از آنها میپرسیدم. اون موقع ها فقط به دین اسلام نه، بلکه به یاد گرفتن درباره همه ادیان خیلی علاقه مند بودم، ولی هر چه بیشتر درباره اسلام مطالعه میکردم، بیشتر به آن علاقه مند میشدم.
غرب اسلام را به عنوان یک دین خشن و عقب افتاده نشان می دهد، اما آدم فقط باید اندکی منطق داشته باشد تا اینکه خودش کتابی را در دست بگیرد و مطالعه و تحقیق کند! من یک آدم کوکی نیستم، برای همین هم بر اساس تحقیقات خودم نتیجه گیری کردم، نه بر اساس چیزهایی که غرب میگوید.

 
۱۴- تحقیقتون در باره اسلام چقدر طول کشید که بعد اسلام رو پذیرفتید؟
در طول سال آخر دبیرستان از اینور و اونور چیزهایی میخواندم، ولی تحقیقات اصلی ام را بعد از مدرسه از سال 2002 شروع کردم. وقتی که جدی ترشدم فکر کنم 6 ماه یا شایدم کمتر طول کشید.
- آیا به سفر حج هم مشرف شده اید؟
نه نشده ام . انشاالله که یک روز بروم. خیلی دلم میخواهد برم، هر وقت که برایم نوشته شده باشد... انشاالله به زودی .


۱۵-بین شیعه وسنی چه تفاوتی دیدید که شیعه شدین
(
شیعه چی بیشتر وسنی چی کمتر داشت)؟
فکر کنم قبلا کمی درباره اين سوال توضيح دادم. در حال مطالعه درباره اعتقاد فرقه سنی اقیانوسی را پيدا کردم که پر از تناقضات بود.
سبحان الله! آياتِ غير مستقيم قرآن که درباره اهل بيت هستند خود به تنهایی کافی بود که مرا بسيار متحیرکند! من هرگز نمی توانم زندگی بدونِ اهل بيت را حتی در ذهنم تصور کنم!
آنها شور و عشقی را که ما نسبت به اهل بيت داریم نداشتند.
زندگی بعضی از رهبرِان آنها با قانون اسلامی مطابقتی نداشت...اما زندگی امام علی (ع) چی؟؟؟ نه تنها او تمام واجبات را انجام ميداد بلکه مستحبات را هم انجام ميداد و معصوم بود....کسانی که برای پیامبر اسلام هیچ احترامی قائل نبودند حق او را از او گرفتند و احترام نگذاشن به ییامبر (ص) مانند احترام نگذاشن به خدا است.


۱۶- تحصیلاتتونو تا کجا ادامه دادین؟
من در رشته کامپیوتر درس خوانده ام برای همین هم در قسمت صوتی تصویری مرکز اسلامی امام حسین (ع) کار میکنم. درس های اسلامی ام را حتما میخواهم ادامه بدم...چندتا از دوره های اسلامی مانند منطق 1 ، فلسفه 1 و اصول فقهی را گذرانده ام و انشاالله حتما تصمیم دارم ادامه بدم.

۱۷-تا حالا با مشکل خاصی مواجه نشدید؟ مردم چه جوری با شما به عنوان یک مسلمان برخورد میکنند؟

نه اونقدر هم بد نیست..قبلا که رانندگی نمیکردم و ازا اتوبوس یا مترو استفاده میکردم یکم سختتر بود..بعضی از مردم بهم نگاه میکردند و بعضی هم لبخند میزدند. بعضی مواقع هم شده که تو خیابانها مردم از تو ماشینهاشنون داد بزنند و چیزی بهم بگن...ولی الحمدالله خوبی ها بیشتر از بدی ها است.
بعضی مردم در عقاید ما کنجکاو هستند و ممکن است سوال کنند که خیلی خوب است و جای شکر دارد. مسئولیت ما این است که برخورد اسلامی خوبی داشته باشیم. خوبی ها همیشه بدی ها را میپوشانند.

 
۱۸-احساستون درباره حجاب اسلامی چيست؟
من با تمام وجود عاشق حجاب هستم.
داشتن حجاب باعث ميشود که خودم را به خدا نزديک تر احساس کنم.
فکر کنم قبلا گفتم که وقتی تازه مسلمان شدم چند ماه اول حجاب نداشتم، ولی برای داشتن يک پوشش اسلامی لحظه شماری ميکردم و علا رقم وضعيتی که در خانواده داشتم  بالاخره با حجاب شدم. بله، پنهان کردنش خيلی سخت بود و مجبور بودم اگر يکی از دوستان يا آشنایان را مي ديدَم فرار کنم که نکند به پدر مادرم بگویند!!. ولی اين باعث نشد که حجابم را کنار بگذارم. حجاب برای من خيلی ارزشمند است.. ..من ۱۸ سال از عمرم را حجاب نداشتم ولی باورم نميشه چه جوری اين ۱۸ سال را گذراندم. اکنون ديگر حجاب جزئی از وجود من است. همه زندگی من هست.
برگرفته از وبلاگ دختري از سيدني
           http://www.etreyas2.blogfa.com


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان