شاهکار آفرینش قامت رعناى توست
مذهبی
سلام به وب من خوش آمدید.
چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 20:35 ::  نويسنده : سعید

نغمه توحيد

زاهدى کز خمِّ ایمان جام دل سرشار داشت
خلوتى بهر عبادت، در بر کُهسار داشت
از همه غوغاى عالم رفته بودى بر کنار
خلوتى خوش، خالى از بیگانه و اغیار داشت
بامدادان تا به شب، اندر رکوع و در سجود
شب که مى شد دیده اى از خوف حق خونبار داشت
از عبادت قامت او منحنى همچون کمان
پیکرى لرزان چو بید اندر لب جویبار داشت
قلب او در آتش غم سوختى هر شب چو شمع
آرزوى جلوه نادیده «دادار» داشت
اندر این سودا صباحش تیره همچون شام بود
ناله هایى بس حزین اندر دم اسحار داشت
شامگاهى از تعب چشمان او در خواب رفت
دیده هائى کز سرشکش سیل بر رخسار داشت
ناگهان شد عالمى در پیش چشم او عیان
عالمى کز جلوه اش اوراق غم طومار داشت!
یک جهانى کان سراسر گلشن و گلزار بود
هر طرف از کوه و صحرا سبزه و اشجار داشت
جویهایش نقره بودى ریگهایش از درر
آبهائى چون عسل جارى در آن، انهار داشت
شاخ گل در گردن از نیلوفرش قَلاّده بود
همچو ترسا دخترى کان در گلو زنّار داشت
بر سر هر شاخسارى بلبلى شوریده بود
نغمه هائى بس عَجَب در گردش منقار داشت
لیک ذکر جملگى تسبیحه و تهلیل بود!
نغمه هاشان سر به سر آهنگ استغفار داشت!
غُرّش هر جویبارى ذکر یا قُدّوس بود
برگها بر شاخساران بانگ یا سَتّار داشت
هر زمان کز غنچه بشکفتى دهان بر گلبنى
با دوصد شور و شعف فریاد یا غَفّار داشت
ریگها در جویباران مرغها اندر چمن
هر یکى از بهر خود این شیوه و رفتار داشت
زاهد اندر این میان انگشت حیرت بر دهان
گفتگوها زیر لب با خالق مختار داشت
کاى شهنشاه دو عالم گرچه پنهانى ز چشم
زانکه رویت بُرقَع «لاتدرک الابصار» داشت!
لیک نزد قلب دانا آشکارى آشکار
صحن دل را جلوه روى تو پر انوار داشت
خاکیان، افلاکیان اندر تکاپو روز و شب
جمله را عشق رُخت سرگشته چو پرگار داشت
«ناصر» از این داستان دارد امید لطف تو
گرچه او را بار عصیان پشت، سنگین بار داشت


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان