مذهبی
سلام به وب من خوش آمدید.
چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, :: 8:28 ::  نويسنده : سعید

 قالَ علیٌّ (ع) :

خشم وغضب صاحبش را هلاک می کند و زشتی های او را آشکار می سازد.

 منبع : غرر الحکم٬ ج ١/فصل١ ٬حدیث ١٧٣٨.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله لِعَلِيٍّ هَلْ تَدْرِي لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ قَالَ عَلِيٌّ لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ يَا رَسُولَ

 

اللَّهِ قَالَ لِأَنَّهَا فُطِمَتْ هِيَ وَ شِيعَتُهَا مِنَ النار؛

 

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

 

ای علی آیا می دانی دخترم فاطمه را چرا فاطمه نامیدم؟ فرمودند:برای چه؟رسول خدا فرمودند: بخاطر اینکه


او و شیعیان او از آتش نگاه داشته شده‏اند.

 

بحار الأنوار، ج43، باب 2 ، ص 10

 

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِي حَقِّهَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي يَرْضَى اللَّهُ لِرِضَاهَا وَ

 

يَغْضَبُ لِغَضَبِهَا وَ هِيَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِين؛

 

‏رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:


فاطمه پاره تن من است هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده براى خوشنودى فاطمه خدا خوشنود مى‏شود و بواسطه‏ خشم او خدا خشمگين مى‏شود و او بزرگ زنان جهانيان است.

 

 

‏إرشاد القلوب إلى الصواب، ج‏2، ص، 232                       

 

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي، وَ هِيَ رُوحِيَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَّ، يَسُوؤُنِي مَا

 

سَاءَهَا، وَ يَسُرُّنِي مَا سَرَّهَا؛

 

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

فاطمه پاره تن من است او جان من است که در میان دو پهلوی من است مرا بد می‏آید آنچه او را بد می‏آید و


مرا مسرور می‏کند آنچه او را مسرور می‏کند.

 

اعتقادات الإمامية و تصحيح الاعتقاد، ج‏1

 

أَنَّ الصَّادِقَ علیه السلام سُئِلَ عَنْ مَعْنَى حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ فَقَالَ خَيْرُ الْعَمَلِ الْوَلَايَةُ وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ خَيْرُ

 

الْعَمَلِ بِرُّ فَاطِمَةَ وَ وُلْدِهَا علیهم السلام‏؛

 

از حضرت صادق علیه السلام از معنی (حی علی خیر العمل) سئوال شد، فرمودند:

 

بهترین عمل ولایت است و در خبر دیگر چنین است که بهترین عمل نیکی به فاطمه و فرزندان فاطمه است.

سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:, :: 21:28 ::  نويسنده : سعید

 

بر گرفته از سایت سمت خدا
www.samtekhoda3.ir

جمعه 4 بهمن 1392برچسب:تشرفات, :: 21:28 ::  نويسنده : سعید

 

 عالم جلیل آخوند ملا زین العابدین سلماسى (ره ) فرمود: روزى در مـجلس درس فخر الشیعه , آیة اللّه علامه بحر العلوم (ره ) در نجف اشرف نشسته بودیم ,که عالم محقق جناب میرزا ابوالقاسم قمى – صاحب کتاب قوانین -براى زیارت علامه وارد شدند.

آن سـال , سـالى بود که میرزا از ایران براى زیارت ائمه عراق (ع ) و حج بیت اللّه الحرام آمده بودند.
کسانى که در مجلس درس حضور داشتند که بیشتر از صد نفر بودندمتفرق شدند.
فقط من با سهنفر از خواص اصحاب علامه , که در درجات عالى صلاح و ورع و اجتهاد بودند, ماندیم .
محقق قمى رو به سید کرد و گفت : شما به مقامات جسمانى (به خاطر سیادت ) وروحانى و قرب ظـاهـرى (مـجـاورت حـرم مـطـهـر امیرالمؤمنین (ع )) و باطنى رسیده اید.
پس از آن نعمتهاىنامتناهى , چیزى به ما تصدق فرمایید.
سـید بدون تامل فرمود: شب گذشته یا دو شب قبل [تردید از ناقل قضیه است ] براى خواندن نمازشـب بـه مسجد کوفه رفته بودم .
با این قصد, که صبح اول وقت به نجف اشرف برگردم , تا درسهاتعطیل نشود.
[سالهاى زیادى عادت علامه همین بود.
]وقـتـى از مـسـجـد بـیرون آمدم , در دلم براى رفتن به مسجدسهله شوقى افتاد, اما خود رااز آنمـنـصـرف کردم , از ترس این که به نجف اشرف نرسم , ولى لحظه به لحظه شوقم زیادتر مى شد وقلبم به آن جا تمایل پیدا مى کرد.
در هـمـان حـالـت تردید بودم که ناگاه بادى وزید و غبارى برخاست و مرا به طرف مسجد سهلهحرکت داد.
خیلى نگذشت که خود را کنار در مسجدسهله دیدم .
داخل مسجد شدم , دیدم خالى اززوار و مترددین است جز آن که شخصى جلیل القدرمشغول مناجات با خداى قاضى الحاجات است آن هـم با جملاتى که قلب را منقلب وچشم را گریان مى کرد.
حالم دگرگون و دلم از جا کندهشد و زانوهایم مرتعش و اشکم از شنیدن آن جملات جارى شد.
جملاتى بود, که هرگز به گوشمنـخـورده و چشمم ندیده بود, لذا فهمیدم که مناجات کننده , آن کلمات را نه آن که از محفوظات خودبخواند, بلکه آنها را انشاء مى کند.
در مـکان خود ایستادم و گوش مى دادم و از آنها لذت مى بردم , تا از مناجات فارغ شد.
آنگاه رو بهمن کرد و به زبان فارسى فرمود: مهدى بیا.
پیش رفتم و ایستادم .
دوباره فرمود که پیش روم .
باز اندکى رفتم و توقف نمودم .
براى بار سوم دستور به جلو رفتن داد و فرمود: ادب در امتثال است .
[یعنى تا هر جا که گفتم بیا نهآن که به خاطر رعایت ادب توقف کنى .
]من هم پیش رفتم تا جایى رسیدم که دست ایشان به من و دست من به آن جناب مى رسید.
ایشانمطلبى را فرمود.
آخـوند ملا زین العابدین سلماسى مى گوید: وقتى صحبت علامه (ره ) به این جارسید, یک باره ازسخن گفتن دست کشید و ادامه نداد و شروع به جواب دادن محقق قمى راجع به سؤالى که قبلاایشان پرسیده بود کرد.
آن سؤال این بود, که چرا علامه باآن همه علم و استعداد زیادى که دارند,تـالـیفاتشان کم است .
ایشان هم براى این مساله دلایلى را بیان کردند, اما میرزاى قمى دوباره آنصحبت حضرت با علامه را سؤال نمود.
سید بحرالعلوم (ره ) با دست خود اشاره کرد که از اسرار مکتومه است .

 

 تشرف حاج شیخ محمد کوفى شوشترى

متقى صالح , حاج شیخ محمد کوفى شوشترى , ساکن شریعه کوفه فرمود: در سال ۱۳۱۵ با پدر بزرگوارم , حاج شیخ محمد طاهر به حج مشرف شدیم .

عادت من این بود که در روز پانزدهم ذیحجة الحرام , با کاروانى که به طیاره معروف بودند رجوع مى کردم , به خاطر آنکـه آنها سریع تر برمى گشتند.

 

تا حائل با آنها مى آمدم و درآن جا از ایشان جدا مى شدم و با صلیب آمده , آنها مرا به نجف مى رساندند,ولى در آن سال تا سماوه (از شهرهاى عراق ) همراه ما آمدند.
من در خدمت پدرم بودم و از جنازها (کسانى که به نجف اشرف جنازه حمل مى کنند)براى ایشان قاطرى کرایه کرده بودم , تا او را به نجف اشرف برساند.
خودم هم سوار برشتر به همراهى یک جناز,مـسـیـر را مى پیمودم .
در راه نهرهاى کوچک بسیارى بود وشتر من به خاطر ضعف , کند حرکت مى کرد.
تا به نهر عاموره , که نهرى عریض وعبور نمودن از آن دشوار است , رسیدیم .
شتر را در نهرانـداخـتـیم و جناز کمک کرد تااز آن جا عبور کردیم .
کنار نهر بلند و پر شیب بود.
پاهاى شتر را باطـنـاب بستیم و او راکشیدیم , اما حیوان خوابید و دیگر حرکت نکرد.
متحیر ماندم و سینه ام تنگ شـد, به قبله توجه نمودم و به حضرت بقیة اللّه ارواحنافداه استغاثه و توسل کردم و عرض نمودم :یافـارس الـحـجـاز یـا ابـاصالح ادرکنى افلاتعیننا حتى نعلم ان لنا اماما یرانا و یغیثنا(آیا به فریاد مانمى رسى , تا بدانیم امامى داریم که ما را همیشه مد نظر دارد و به فریادما مى رسد؟)ناگاه , دو نفر را دیدم که نزد من ایستاده اند: یکى جوان و دیگرى کامل مرد بود.
به آن جوان سلامکـردم .
او جـواب داد.

ادامه مطلب:



ادامه مطلب ...

شاه عربستان در سفری که به ایران آمده بود و برای مرحوم آیت‌الله بروجردی

 

هدایایی فرستاد و سپس درخواست ملاقات با معظم‌له را داشت.

 

مرحوم آیت‌الله بروجردی به جز چند جلد قرآن و مقداری از پرده كعبه، بقیه هدایا را

 

بازگردانند و در خصوص وقت ملاقات نیز موافقت نكردند.

 

عده‌ای علت رد ملاقات را پرسیدند، مرحوم آیت‌الله بروجردی فرمودند: " اگر شاه

عربستان به قم بیاید و به زیارت حضرت معصومه‌ ـ سلام الله علیها ـ نرود، توهین به

آن حضرت است و من به هیچ وجه تحمل آن را ندارم". 

سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, :: 22:54 ::  نويسنده : سعید

گفته‏اند: در مسأله‏ای بین شیخ مفید و سید مرتضی اختلاف نظر افتاد. آنهاتوافق


کردند به این که آن مسأله را به خدمت حضرت


امیرالمؤمنین(ع) بنویسند.


 

بعد از مدتی، به خط سبز جواب نوشته شده بود که: «انت شیخی و معتمدی و

الحق مع ولدی علم الهدی» یعنی «ای شیخ مفید! تو

محل اطمینان منی؛ ولی حق با فرزندم علم الهدی (سید مرتضی) است». 

سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, :: 22:50 ::  نويسنده : سعید

شبی شیخ مفید در خواب دید که در مسجد کرخ از مساجد بغداد نشسته است و

 

فاطمه زهرا(س) دست امام حسین(ع) و امام


حسین(ع) را گرفته بود و به نزد شیخ مفید آمد و فرمود: «یا شیخ! علّمهما الفقه»

 

یعنی «ای شیخ به این دو، فقه تعلیم بده».

 

 

شیخ از خواب بیدار شده و در حیرت افتاد که این چه خوابی بود و من کی هستم

 

 

که به دو امام فقه تعلیم دهم؟ از سوی دیگر خواب

 


دیدن امامان معصوم(ع) خواب شیطانی نیست.

 

 

وقتی صبح شد، شیخ به مسجدی که در خواب دیده بود رفت و در آنجا نشست؛

 

ناگهان دید که زنی جلیل و محترم در حالی که کنیزان


دور او را گرفته و دست دو پسر را در دست دارد وارد مسجد شد. وی به نزد شیخ

 

آمد و گفت: «یا شیخ علمهما الفقه». شیخ تعبیر خواب


را فهمید و به تعلیم و تربیت آنان همت گماشت و بسیار به آن دو بزرگوار احترام

 

می‏نمود. آن دو پسر کسی نبودند جز «سید رضی»


معروف به شریف و «سید مرتضی» معروف به علم الهدی، که از فقهای سرامد

 

روزگار شدند.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان